لطفاً نظرات و پیشنهادات ارزنده خود را به شماره پیامک 0000 ارسال فرمایید
حجت الاسلام و المسلمین محسن قرائتی گفت: ما آخوندها را خیلی سخت میشود گریاند؛ اما یکی از رزمندگان خاطرهای تعریف کرد که اشک مرا در آورد.
حجتالاسلام و المسلمین قرائتی به بیان خاطرهای از زبان یک رزمنده ۸ سال دفاع مقدس پرداخت: در یکی از عملیاتها که شب انجام میشد قرار بود از جایی عبور کنیم که مینگذاری شده بود.. مجبور بودیم از اونجا رد بشیم چارهای جز این نداشتیم. گفتیم کی داوطلب میشه راه رو باز کنه تا بتونیم عبور کنیم؟ چندتا از رزمندهها داوطلب شدند تا راه رو باز کنند. وقتی میخواستند راه باز کنند میدونستند که زنده نمیمونند. چون با انفجار هر مین دست، پا، سر، بدن یک جا متلاشی میشود. داوطلبها پشت سر هم راه افتادن برای باز کردن راه.صدای مین میآمد. همین زمان متوجه شدم یکی داره بر میگرده.
ستارخان در خاطراتش میگوید: من هیچ وقت گریه نکردم چون اگر گریه میکردم آذربایجان شکست میخورد و اگر آذربایجان شکست میخورد ایران شکست میخورد. امّا در زمان مشروطه یک بار اشک ریختم. آن زمان که نه ماه بود در محاصره بودیم بدون آب و غذا. از قرارگاه آمدم بیرون. مادری را دیدم با کودکی در بغل. کودک از فرط گرسنگی به سمت بوته علفی رفت و به دلیل ضعف شدید بوته را با خاک ریشه میخورد. با خودم گفتم الان مادر کودک مرا فحش میدهد و میگوید: لعنت به ستارخان. امّا مادر، فرزند رادر آغوش گرفت و گفت: «اشکالی ندارد فرزندم، خاک میخوریم اما خاک نمیدهیم» آنجا بود که اشک از چشمانم سرازیر شد.
آیت الله حاج شیخ عباسعلی ادیب حبیب آبادی، فرزند مرحوم حاج محمد جعفر، در روز جمعه ۱۳ جمادی الاول سال ۱۳۱۵ ه. ق، ۱۲۷۴ شمسی در شهر حبیب آباد برخوار اصفهان متولد گردید. وی مقدمات علوم و ادبیات عرب را در زادگاه خود نزد معلمان و اساتید مختلف، خصوصاً استاد ادبیات و تاریخ اسلام مرحوم معلم حبیب آبادی آموخت و سپس در سن ۲۲ سالگی جهت تکمیل تحصیلات به شهر اصفهان که در آن زمان از مهمترین و بزرگترین حوزههای علمیه بود، رفت. در مدرسه الماسیه حجره گرفت و نزد اساتید این شهر تلمذ نمود که از آن جمله میتوان به آقا میرزا احمد مدرس، سید مهدی درچهای، حاج آقا نورالله مسجد شاهی، شیخ علی یزدی در شرح لمعه، سید احمد اصفهانی، آیتالله میرزا یحیی بیدآبادی، آیتالله سید محمد نجف آبادی، حاج سید محمد صادقی یزد آبادی، شیخ محمدرضا نجفی، ملا حسین فشارکی، ملا عبدالکریم گزی، شیخ محمد کریم خراسانی، آیت الله میرزا محمدرضا کلباسی و جمعی از اکابر فقها، مجتهدین، اعاظم علماء و در بین حوزه علمیه اصفهان اشاره کرد. در حدود سن ۴۰ سالگی درجه اجتهاد ایشان توسط حضرت آیتالله شیخ محمدرضا نجفی اصفهانی و آیتالله سید محمد نجف آبادی تأیید شد و پس از تشرف به نجف اشرف توسط حضرت آیتالله العظمی سید ابوالحسن اصفهانی تنفیذ گردید
با نصب برنامه پیام رسان ایرانی بیسفون بر روی گوشی هوشمندتان و نیز از طریق لاین و ذخیره شماره 09215413445 به نام سرجوب و یا هر اسم دلخواه دیگر از اخبار بسیج و مسجد سرجوب و مطالب متنوع اخلاقی، اجتماعی، تربیتی و ... مطلع شوید. جهت عضویت در گروه کلمه سرجوب را در بیسفون به شماره مذکور ارسال فرمایید.
ماه آن شب خاموش و سرگردان بر روی شهر تهران میتابید. دانه دانه ستارهها در صورت آسمان میلغزید. گویی ستارگان آسمان در انتظار عروج ستارهای زیبا به آسمان بودند، شهر تهران و کشور ایران را سکوتی عمیق و جانسوز فرا گرفته بود لیکن چشمان خلق نخفته بودند، زیرا شنیده بودند که قلب امامشان به درد آمده است، مردم آهسته و آرام دعای «امن یجیب» میخواندند، مساجد مملو از جمعیتی بود که آمده بودند برای رهبرشان دعا کنند اما گویا تقدیر الهی جوری دیگر رغم خورده بود. ناگهان رنگ از رخ شب پرید. قلب زمان از کار افتاد. گویی باز خورشید غروب کرده است و بار دیگر مردی از امت پیامبر (ص) به ابدیت پیوسته است. هر گوشه و کناری یک کودک یتیم، یک چشم اشک بار، یک مادر شهید و عاشق امام میگریست، قلب عالمی از گردش ایستاده بود. قلبی که لحظهای از شور و التهاب خالی نمانده بود. قلب امام ایستاده بود، قلب امامی که خود به تنهایی یک امت بود و طاغوت و طاغوتیان و مستکبران زمان را به زانو درآورده بود. ایوب زمان، مرد آهنین عزم انقلاب، امام امت به ابدیت پیوست. آن روز شهیدان کشورمان میهمان داشتند، لالههای سرخ و گلهای سوسن و یاسمن به استقبال امام آمده بودند. آنهایی که بازوان پرتوان امام و سربازان گوش به فرمانش بودند و بار دیگر بعد از دوازده بهمن پنجاه و هفت از امامشان استقبال میکردند. هیچ به یاد داری که اندر فراق خورشید گریسته باشی؟ آن روز را می گویم، چهارده خرداد هزار و سیصد و شصت و هشت، آن روز که ای کاش هرگز نیامده بود، مردم را میدیدی که همچون باران بهار میگریند و کویر چهرههایشان را با باران اشک سیراب میساختند و بر سر و سینه میزدند زیرا خورشید وجود امام از میان آنها رخت بربسته بود. تابوت امام بر دریای خروشان و سیاه پوش مردم روان بود و چه اندوهناک بود وداع امت با امام خویش. چه خوب وفا کردند به پیمانی که در خرداد چهل و دو با امام بسته بودند، اما جمهوری اسلامی این یادگار بزرگ امام در همان روز به یکی از شاگردان بزرگش سپرده شد تا کشتی انقلاب را سکانداری به نام آیت الله العظمی خامنهای در تلاطم حوادث گوناگون به سرانجام برساند و ان شاءالله پرچم انقلاب اسلامی را به دست حضرت بقیه الله اعظم (عج) برساند.
خورشید به گود آمده سرگرم قنوت است
این آل سعود است که در حال سقوط است
هستند شیاطین همه درگیر تبانی
ایران شده آمادهی یک جنگ جهانی
آماده شده لب بزند جام جنون را
صادر کند از نفت عرب بشکهی خون را
بیزار ز جنگیم ولی مرد جهادیم
دادیم سر و دست ولی باج ندادیم
ما با احدی نیز نداریم سر جنگ
لعنت به بلادی که شد آغازگر جنگ