خاک می خوریم اما خاک نمی دهیم
يكشنبه, ۱۷ خرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۳۱ ق.ظ
ستارخان در خاطراتش میگوید: من هیچ وقت گریه نکردم چون اگر گریه میکردم آذربایجان شکست میخورد و اگر آذربایجان شکست میخورد ایران شکست میخورد. امّا در زمان مشروطه یک بار اشک ریختم. آن زمان که نه ماه بود در محاصره بودیم بدون آب و غذا. از قرارگاه آمدم بیرون. مادری را دیدم با کودکی در بغل. کودک از فرط گرسنگی به سمت بوته علفی رفت و به دلیل ضعف شدید بوته را با خاک ریشه میخورد. با خودم گفتم الان مادر کودک مرا فحش میدهد و میگوید: لعنت به ستارخان. امّا مادر، فرزند رادر آغوش گرفت و گفت: «اشکالی ندارد فرزندم، خاک میخوریم اما خاک نمیدهیم» آنجا بود که اشک از چشمانم سرازیر شد.
۹۴/۰۳/۱۷
عزیزدل لطفا تو هم بیا مطلبم رو بخون و حتما حتما نظر بده!
عنوان مطلب: پشت پرده کدهای جاوا
لینک مطلب: http://masira.ir/index.php?newsid=129
تک تک نظر هارا بررسی می کنم و حتما بازم بهتون سر می زنم.
یاعلی