محله سرجوب دولت‌آباد برخوار

محله سرجوب دولت‌آباد برخوار


هر وقت هنگام نماز می‌رسید امیرالمؤمنین علیه‌السلام حال اضطراب و تزلزل پیدا می‌کرد. عرض می‌کردند: شما را چه می‌شود که این قدر ناراحت می‌شوید؟ می‌فرمود: وقت امانتی که خداوند بر آسمان و زمین عرضه داشت و آن‌ها امتناع ورزیدند رسیده است. در جنگ صفین تیری بر پای ایشان وارد شد، هرچه کردند نتوانستند آن را خارج کنند؛ زیرا بسیار درد داشت.

جریان را خدمت امام حسن علیه‌السلام  عرض کردند. فرمود: صبر کنید تا پدرم به نماز بایستد؛ زیرا در آن حال چنان از خود بی خود می‌شود که به هیچ چیز توجه نمی‌کند. به دستور حضرت مجتبی در آن حال تیر را خارج کردند. بعد از نماز علی علیه‌السلام  متوجه شد خون از پای مقدسش جاری است. پرسید: چه شده؟ عرض کردند: تیر را در حال نماز از پای شما بیرون کشیدیم.

۰ نظر ۱۳ مهر ۹۴ ، ۱۱:۰۰

رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «در آخرالزمان مردمانی بیایند که از نظر ظاهر، سیمای آدمیان را دارند اما دلهایشان مانند قلب های شیطانها است (پر از خودخواهی و تکبر و غرور و امثال اینهاست) مانند گرگ‌های درنده دلشان خالی است از رحمت و عطوفت انسانی باشد. قتل و خونریزی برای آنها یک امر بسیار ساده و بی‌اهمیت خواهد بود و از کارهای زشت دوری نمی‌کنند.

اگر از آنها متابعت کنی تو را از خود می‌رانند و اگر از آنان فاصله بگیری تو را مورد غیبت و عیب جویی قرار می‌دهند، اگر با تو سخن بگوید دروغ می‌گویند و اگر آن مردم را امین خویش قرار دادی به تو خیانت می‌کنند بچه های آنها با ناز و نخوت زندگی می‌کنند و جوانانشان بی‌باک و از خود راضی هستند چندان که مردم را از بی‌تربیتی خویش عاجز می‌کنند. پیروان آنها امر به خوبیها و نهی از بدیها نمی‌کنند. عزت جستن به وسیله آنها ذلت و خواری است.

۰ نظر ۱۲ مهر ۹۴ ، ۲۲:۳۷

حضرت ایّوب علیه السلام  چندین سال به انواع بلاها مبتلا شد.

روایت شده است: چهل سال پیش از بلا در نعمت و رفاه بود و روزی هزار خوان از مطبح او می‌آوردند و در جایی می‌گذاشتند و مردمان می‌خوردند و می‌رفتند.

به روایتی بیست هزار اسب در طویله‌ی او بود و زراعت او به قدری بود که امر فرموده بود هیچ حیوانی و انسانی را از زراعت او منع نکنند تا هر یک هرچه خواهند استفاده کنند. چهارصد غلام، ساربان او بودند.

روزی جبرئیل گفت: ای ایّوب! ایّام راحت، به سر آمد و زمان محنت رسید و آماده‌ی بلا باش. گفت: باکی نیست، ما تن به رضای دوست دادیم.

۰ نظر ۱۱ مهر ۹۴ ، ۲۲:۲۱

از بیل گیتس پرسیدند: از تو ثروتمندتر هم هست؟

گفت: بله فقط یک نفر.

پرسیدند: چه کسی؟

بیل گیتس ادامه داد: سالها پیش زمانی که از اداره اخراج شدم و به تازگی اندیشه‌های خود و در حقیقت به طراحی مایکروسافت می‌اندیشیدم، روزی در فرودگاهی در نیویورک بودم که قبل از پرواز چشمم به نشریه‌ها و روزنامه‌ها افتاد. از تیتر یک روزنامه خیلی خوشم اومد، دست کردم توی جیبم که روزنامه رو بخرم دیدم که پول خرد ندارم. خواستم منصرف بشم که دیدم یک پسر بچه سیاه پوست روزنامه فروش وقتی این نگاه پر توجه مرا دید گفت این روزنامه مال خودت؛ بخشیدمش؛ بردار برای خودت.

۰ نظر ۱۰ مهر ۹۴ ، ۲۱:۰۶

چارلز دانشجوی انگلیسی با طعنه به دوست و همکلاسی ایرانی‌اش گفت:

چرا خانوماتون نمی‌تونن با مردا دست بدن یعنی مردای ایرانی اینقدر کارنامه خرابی دارند؟

دانشجوی ایرانی لبخندی زد و گفت: آیا هر مردی میتونه با ملکه انگلستان دست بده؟

چارلز با عصبانیت گفت: نه!!!

 ملکه مگه فرد عادیه؟ فقط افراد خاص می‌تونن با ایشون دست بدن.

 دانشجوی ایرانی بی‌درنگ گفت:

 «خانم‌های ایرانی همشون ملکه هستند.»

 درود بر تمام ملکه‌های سرزمینم ایران

۱ نظر ۱۰ مهر ۹۴ ، ۱۹:۱۱

 یکی از جریانات سیاسی مرموزی که در سال 1322 شمسی اتفاق افتاد و علت واقعی آن هیچگاه روشن نشد ماجرای گردن زدن ابوطالب اردکانی بود.

وی که یک کشاورز 25 ساله  اردکانی بود و 5 سال بوده که از ازدواجش می‏گذشت در آن سال به اتفاق دو نفر دیگر (آقایان حاجی غلام معصومی معروف به پهلوان و حاجی‏قلی) راهی زیارت خانه خدا گردید و هنگام خروج از منزل، قرآن را باز نموده و بر حسب اتفاق به آیه‏ای از قرآن برخورد که بیان کننده ماجرای حضرت یوسف بود و ابوطالب با ناراحتی به همسر و دیگر بدرقه کنندگان گفت من به سرنوشت یوسف دچار می‏شوم. اما بدرقه کنندگان به او دلداری داده می‏گفتند سفر حج سختی زیاد دارد و آیه قرآن نشان دهنده این سختی‏ها می‏باشد.

۰ نظر ۱۰ مهر ۹۴ ، ۱۹:۰۵

می دانید در قطب شمال گرگ‌ها را چگونه شکار می‌کنند؟

روی تیغه‌ای خون ریخته و آن را در قالب یخی قرار می‌دهند و سپس آن را در طبیعت رها می‌کنند. گرگ آن را می‌بیند خون را لیس می‌زند، یخ آب شده و تیغه زبان گرگ را می‌برد. گرگ خون بیشتری می‌بیندو تصور می‌کند که شکار خوبی بدست آورده است. بیشتر لیس می‌زند  و خون خود را می‌خورد. آنقدر از گرگ خون می‌رود که می‌میرد.

و این کاری است که دجالواره (ماهواره) با شما می‌کند.

۰ نظر ۰۹ مهر ۹۴ ، ۱۲:۴۷

غنی بودن کمال است، ولی خود را غنی دیدن خطر است و انسان را مست می‏کند.

ریشه طغیان دو چیز است:

یکی آنکه خود را بی‏نیاز می‏بیند.

«أَن رَآهُ اسْتَغْنی‏»

همین که خود را بی‌نیاز پندارد.

سوره مبارکه علق، آیه ۷

 

دیگر آنکه گمان می‏کند خدا او را نمی‏بیند.

«أَلَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَری‏»

مگر ندانسته که خدا می‌بیند؟

سوره مبارکه علق، آیه ۱۴

۰ نظر ۰۸ مهر ۹۴ ، ۲۱:۲۵

الهی! نه من آنم که ز فیض نگهت چشم بپوشم

نه تو آنی که گدا را ننوازی به نگاهی!

در اگر باز نگردد نروم باز به جایی

پشت دیوار نشینم چو گدا بر سر راهی!

کس به غیر از تو نخواهم چه بخواهی چه نخواهی

باز کن در که جز این خانه مرا نیست پناهی

۰ نظر ۰۸ مهر ۹۴ ، ۲۱:۲۳

شب عاشورا

امام حسین (ع) به یارانش فرمود: هر کس از شما حق‌الناسی به گردن دارد برود. او به جهان فهماند که حتی کشته شدن در کربلا هم از بین برنده حق‌الناس نیست.

در عجبم از کسانی که هزاران گناه و حق‌الناس می‌کنند ولی معتقدند یک قطره اشک بر حسین ضامن بهشت آنهاست....!

(شهید دکتر چمران)

۰ نظر ۰۸ مهر ۹۴ ، ۲۱:۱۹
۰ نظر ۰۸ مهر ۹۴ ، ۲۰:۰۴

"سنگریزه" ریز است و ناچیز

اما اگر در جوراب یا کفش باشد ،

ما را از راه رفتن باز می‌دارد !!!

در زندگی هم ؛ بعضی مسائل ریزاند و ناچیز

اما مانع حرکت به سمت خوبی‌ها و آرامش ما می‌شوند !!!

کم احترامی یا نامهربانی به والدین ؛

نگاه تحقیرآمیز به فقرا ؛

تکبر و فخرفروشی به مردم ؛

منت گذاشتن هنگام کمک کردن ؛

نپذیرفتن عذر خطای دوستان ؛

بخشی از سنگریزه‌های مسیر تکامل ما هستند !!!

آنها را بموقع کنار بگذاریم

تا از زندگی لذت ببریم.

۰ نظر ۰۲ مهر ۹۴ ، ۲۰:۲۰
۰ نظر ۰۲ مهر ۹۴ ، ۱۱:۵۶
۰ نظر ۰۱ مهر ۹۴ ، ۲۲:۰۲

حضرت عیسی علیه السلام با مردی سیاحت می‌کرد. پس از مدتی راه رفتن گرسنه شدند، به دهکده‌ای رسیدند، عیسی علیه‌السلام  به آن مرد گفت: برو نانی تهیه کن و خود مشغول نماز شد. آن مرد رفت و سه گرده نان تهیه کرد و بازگشت، مقداری صبر کرد تا نماز آن حضرت تمام شود؛ چون کمی به طول انجامید یک گرده را خورد. عیسی پرسید: گرده‌ی سوم چه شد؟ گفت: همین دو گرده بود. پس از آن مقدار دیگری راه پیمودند و به دسته‌ای آهو برخوردند که یکی از آهوها مرده بود. حضرت عیسی خطاب به لاشه‌ی آهو گفت: با اجازه‌ی خدا برخیز. آهو حرکتی کرد و زنده شد. آن مرد در شگفت شد و زبان به کلمه‌ی سبحان الله جاری کرد.

۰ نظر ۳۱ شهریور ۹۴ ، ۲۱:۵۹

پرتال محله سرجوب دولت آباد برخوار