بهلول آنچه از مخارجش زیاد میآمد را در گوشهی خرابهای زیر خاک پنهان میکرد. زمانی مقدار پولهایش به سیصد درهم رسید، یک روز ده درهم زیاد داشت، به طرف خرابه رفت تا آن پول را نیز ضمیمهی سیصد درهم کند.
مرد کاسبی در همسایگی آن خرابه از جریان آگاه شد، همین که بهلول پول را پنهان کرد و از خرابه دور شد. آن مرد وارد شد و پولهای او را از زیر خاک بیرون آورد. مرتبهی دیگر که بهلول میخواست از پولهای خود سرکشی بکند وقتی خاک را کنار زد اثری از آن ندید. فهمید کار همان کاسب همسایه است؛ زیرا داخل شدن او را دیده بود.