در اندیشه ارتکاب گناه
چهارشنبه, ۱۶ دی ۱۳۹۴، ۰۹:۵۸ ب.ظ
مرحوم شیخ رجبعلی خیاط میگوید: روزی برای انجام کاری روانهی بازار شدم. اندیشهی ارتکاب گناهی در مغزم گذشت؛ ولی بلافاصله منصرف شدم و استغفار کردم. در ادامهی راه، شترهایی که از بیرون شهر هیزم میآوردند، قطاروار از کنارم گذشتند، ناگاه یکی از شتران لگدی به سوی من انداخت که اگر خود را کنار نکشیده بودم، آسیب میدیدم. به مسجد رفتم و این پرسش در ذهن من بود که این رویداد از چه امری سرچشمه گرفته است؟ در عالم معنا به من گفتند: این نتیجهی آن فکر گناهی است که کردهای! گفتم: من که آن گناه را انجام ندادم. پاسخ داد: لگد آن شتر هم که به تو نخورد!
تندیس / خلاص / 36
۹۴/۱۰/۱۶