اوج عزت در اسارت
عجب حال خوبی داشتیم، زمان اسارت را میگویم، ماه مبارک رمضان که میشد گویا رستاخیزی به پا شده است. بچهها به مصداق آیهی (فاستبقوا الخیرات) هر یکی سعی میکرد بیشتر از دیگران قرآن تلاوت کند؛ البته درتمام ایام سال همین جوری بود؛ اما در این ماه اسیران احساس میکردند که نسیم جان افزای مغفرت الهی روح و روانشان را به گونه زیبایی نوازش میدهد. اصلاً تو گویی ندای: (وسارعوا إلی مغفرإ من ربکم) (شتاب کنید برای رسیدن به آمرزش پروردگارتان. آل عمران آیه 133) به طور خاص در گوش جانشان نجوا میکرد و آنان نیز در پی اجابت کلام حق صادقانه میشتافتند.
بعضیها را میشناختم که در طول ماه مبارک پنج بار قرآن را ختم میکردند، عدّهای ده بار و گروهی دیگر پانزده بار؛ ولی فراموش نمیکنم که یکی از برادران ـ که ساکن کرج است و حافظ کل قرآن نیز بود ـ توانایی قرائت قرآن با سرعت زیاد را داشتند (این شیوه تندخوانی آیات را، «تحریر» (حدر یا حدیر) مینامند) و طبق برنامهای که برای خود آماده کرده بودند در هر صبح در مدت شش ساعت یک ختم و بعد از ظهر همان روز طی شش ساعت دیگر یک بار دیگر ختم میکرد و در کل ماه مبارک شصت بار قرآن را ختم میکرد! همین انس با قرآن بود که جمع مان را بیمه کرده بود و دیگر کسی یأس و ناامیدی به دل راه نمیداد. ذکر خدا و تلاوت کلام جانبخش او چنان اطمینان خاطری بخشیده بود که کسی از دشمن تا چنگ و دندان مسلح نمیهراسید و از تهدیدات او وحشتی نداشت، اصلاً به قول آن عالم همهی سربازان در بند امام «آیه های قرآن» شده بودند و نتیجهی این روحیه ی قرآنی را در رفتار و اعمالشان میدیدیم. به عنوان حُسن ختام یک نمونه را بیان میکنم: در ایامی که نماز جماعت از سوی عراقیها ممنوع شده بود برادری از بهبهان جلو ایستاد و یکصد تا یکصد و پنجاه نفر از بچه ها به اقتدا کردند. نگهبان عراقی او را شناسایی کرد و بعد از نماز با تهدید به او گفت: حمیدرضا! میدانی اسیری؟ او با بیتفاوتی پاسخ داد: آری! عراقی ادامه داد: میدانی ذلیلی؟ حمیدرضا آستین پیراهن را بالا زد و بازوان لاغر امّا پولادین خود را به رخ سرباز دشمن کشید و لبخندزنان گفت: نخیر! هرگز ذلیل نیستم. من خود شاهد بودم که آن روز شوخی آن فرزند قرآن از صدها حرف جدّی کاریتر افتاد و به سربازان ابلیس فهماند که عزّت مخصوص خداوند و رسولش و مؤمنان است.
منبع: خاطرات آزاده سرافزار قاسم جعفری در ماهنامهی بشارت شماره 3