محله سرجوب دولت‌آباد برخوار

محله سرجوب دولت‌آباد برخوار


وابستگی و وارستگی

يكشنبه, ۲۴ آذر ۱۳۹۲، ۰۶:۵۰ ب.ظ

روزی گدایی به دیدن صوفی درویشی رفت و دید که او بر روی تشکی مخملین در میان چادری زیبا که طناب‌هایش به گل میخ‌های طلایی گره خورده‌اند، نشسته است.

گدا وقتی این‌ها را دید فریاد کشید: این چه وضعی است؟ درویش محترم. من تعریف‌های زیادی از زهد و وارستگی شما شنیده‌ام امّا با دیدن این همه تجمّلات در اطراف شما، کاملاً سرخورده شدم.

درویش خنده‌ای کرد و گفت: من آماده‌ام تا تمامی اینها را ترک کنم و با تو همراه شوم.

با گفتن این حرف درویش بلند شد و به دنبال گدا به راه افتاد. او حتّی درنگ هم نکرد تا دمپایی‌هایش را به پا کند.

بعد از مدت کوتاهی، گدا اظهار ناراحتی کرد و گفت: من کاسه گدائیم را در چادر تو جا گذاشته‌ام. من بدون کاسه گدایی چه کنم؟ لطفاً کمی صبر کن تا من بروم و آن را بیاورم.

صوفی خندید و گفت: دوست من، گل میخ‌های طلای چادر من در زمین فرو رفته‌اند، نه در دل من، امّا کاسه گدایی تو هنوز تو را تعقیب می‌کند؟

نتیجه اخلاقی: در دنیا بودن، وابستگی نیست. وابستگی، حضور دنیا در ذهن است و وقتی دنیا در ذهن ناپدید می‌شود؛ وارستگیست که خودنمایی می‌کند.

۹۲/۰۹/۲۴

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

پرتال محله سرجوب دولت آباد برخوار